در آستانهی چهل و چهار سالگی پشت پنجرهی نیمه یخزدهی اتاقم در گیترزبرگ مریلند نشستهام و در حالی که به باران و تگرگ همزمان چشم دوختهام و به جای شمع تولد، شعلهی فندکم را فوت میکنم میکوشم خاطراتم از کشوری را که به آن تعلق دارم مرور کنم و نظم دهم. همه چیز پراکنده است… همه چیز دور از دسترس است… درست مانند خود ایران که هزاران کیلومتر با آن فاصله دارم و در این هشت سال و نیم که از آن دور بودهام فقط در خوابها و رویاهایم به آن پای گذاشتهام و حسی درونی به من میگوید آرزوی دیدنش را مانند بسیاری از ایرانیانی که خارج از ایران مردهاند به گور خواهم برد.
همسرم بدون این که بداند من دارم دربارهی ایران مینویسم کنار من نشسته است و در حالی که به لیوان قهوهاش چشم دوخته است ترانهی “طلایهدار” داریوش اقبالی را زمزمه میکند… چیزی که این سالها عادتش شده است. گاهی احساس گناه میکنم که نه تنها او را از کشوری که این اندازه دوستش دارد جدا کردهام بلکه راه بازگشت او به ایران را هم مسدود نمودهام. اما چارهای نیست و کاری از دستم بر نمیآید… همان بهتر که خودم را با خاطراتم سرگرم کنم.
این خاطرات خیلی نامنظم هستند و گاهی من را به سی و چند سال پیش میبرند و گاهی من را در برابر همین دیروز قرار میدهند. میخواهم آنها را به روی کاغذ بیاورم ولی همین عبارت روی کاغذ آوردن هم فقط یک خاطره است و دیگر نه از کاغذ خبری هست و نه از خودکار… گلهای هم نیست، نوشتن آسانتر شده است و فقط لذت کوبیدن کاغذهای مچاله شده به دیوار از میان رفته است! گفتم که خاطراتم پراکنده هستند و این برای من که عادت به پراکندهگویی دارم زیاد هم عجیب نیست ولی چون میخواهم این خاطرات یادآور روزهایی باشند که پشت سر گذاشتهام و چیزهایی را که دیدهام یا حس کردهام بیان کنند سعی خواهم کرد تا جایی که میتوانم به آنها نظم دهم ولی هیچ تضمینی در این مورد نمیدهم زیرا خاطرات چیزی نیستند مگر جریان سیال ذهن و هر دم از شاخهای به شاخهی دیگر میپرند! شاید روزی این نوشتهها را کنار هم گذاشتم و روال منطقی و زمانبندی شده به آنها دادم ولی الان خیلی زود است زیرا معلوم نیست زمانی باقی باشد که بتوانم همه چیز را بنویسم پس بهتر است هر چیزی را که به یاد میآورم بنویسم.
این خاطرات را میتوانید گزارشی به خاک ایران به شمار بیاورید… گزارشی از یک آدم خیلی معمولی به مردم و کشورش در مورد وقایعی که در اطرافش رخ دادهاند؛ و واکنشها و برداشتهای او در زمینهی این رخدادها… طبیعی است که بسیاری از این برداشتها با آن چیزی که شما حس کرده، دیده یا شنیدهاید متفاوت باشند ولی از من نخواهید آنها را تصحیح کنم یا تغییر دهم زیرا اینها خاطرات من هستند حتا اگر با واقعیتی که شما حس کردهاید تطبیق نداشته باشند!