یکی از کتابهایی که دوست داشتم کتابی بود به نام گاهواره که نویسندهاش شمس آل احمد بود. کتاب به دختر خالهام زری که چند سال از من بزرگتر بود تعلق داشت و باید منتظر میشدم که او از خانه بیرون برود تا بتوانم این کتاب را از جاکتابیاش بدزدم و بخوانم. در کتاب از مردی به نام جلال صحبت میشد که حرفهایش در همان ده، یازده سالگی هم برایم جذاب بود ولی بیشتر فکر میکردم او فقط و فقط یک شخصیت داستانی است و حتا بعدها هم که نام جلال آل احمد را شنیدم تا مدتها نمیدانستم او، همان جلال کتاب گاهواره است. نخستین بار که کتابی از جلال را خواندم از نوع داستاننویسیاش خوشم نیامد و تا مدتها سراغ کتابهایش نرفتم به ویژه که او هنوز زیاد مد نشده بود و بیشتر از هر کس علی شریعتی طرفدار داشت و باید کتابهایش را میخواندم.
فکر میکنم سیزده سالم بود که برای نخستین بار کتابی را از شریعتی- که کم کم کتابهایش داشت از کتابفروشیها جمع میشد- خواندم ولی حتا یک کلمه هم از آن نفهمیدم و ترجیح دادم فقط طرفدارش باشم و عکس او، جلال، صمد بهرنگی، طالقانی و چهگوارا را روی شیشه نقاشی کنم. شاید همین علاقه به ویترای- نقاشی روی شیشه- بود که من را با آدمهای انقلابی آشنا میکرد و میخواستم بدانم آنها که هستند… خوشبختانه آخرین ویترایی که کشیدم تصویر همان درویش تبرزین به دستی بود که در آن زمان بسیار طرفدار داشت و کشیدنش آسان نبود به ویژه که هم رنگها و هم خمیرهای نقاشی تقلبی شده بودند و هر کار را مجبور بود چند بار انجام دهی تا به کیفیت مورد نظر برسی. به این دلیل گفتم خوشبختانه که وقتی کار کشیدن درویش تمام شد چنان از هر چه ویترای و درویش نفرت پیدا کردم که هرگز سراغ درویشها و بازیهای عرفانیشان نرفتم در غیر این صورت هیچ بعید نبود که الان به جای نوشتن، با نیم متر ریش و موهای پریشان در حال رقصیدن و ذکر یا علی گفتن بودم! البته سالها بعد و زمانی که کارلوس کاستاندا و پس از آن یکی از همتایان شرقیاش که کتابی به نام چشم سوم داشت در ایران معروف شدند به عرفان سرخپوستی گرایش پیدا کردم ولی چون هرگز نتوانستم همچون دن خوان برای سوار شدن به ماشین به درون آن بخزم، یا مانند دن گنارو دنیا را با گوزم تکان دهم و از آن بدتر همانند لا گوردا آن نخهای نامرئی را از کمی پایینتر از نافم بیرون بکشم عرفان سرخپوستی را کنار گذاشتم!
فکر میکنم دیگر کتابهای شریعتی از کتابفروشیها جمع شده بود و گاه میشد آنها را در بساطهای کتابفروشی جلوی دانشگاه تهران پیدا کرد که به شریعتی علاقه پیدا کردم. خوشبختانه یک بار در سفری که به اصفهان داشتیم بابا بی هیچ دلیلی نزدیک به سی جلد از کتابهای جزوه مانند او را خریده بود و بعدها بقیه را هم اندک اندک خودم خریدم. بی هیچ تعارفی کتابهای شریعتی به سرعت من را تحت تاثیر قرار دادند و به چیزی تبدیل شدم که اگر بخواهم بر آن نامی بگذارم آن را” شیعهی غیر مسلمان معتقد به پیامبری محمد” خواهم نامید. تعریفی که او از اسلام ارائه میداد همان چیزی بود که من فکر میکردم نقطه مقابل جمهوری اسلامی است و برایم مهم نبود که او این جملات را برای کوبیدن رژیم شاه و آخوندهایی که برای تامین منافعشان به رژیم شاه چسبیده بودند بر زبان آورده است. وقتی او از مثلث زر و زور و تزویر میگفت من به آخوندهایی که بر ما حاکم بودند فکر میکردم و وقتی از تشیع علوی و ابوذر و سلمان میگفت من حس میکردم تشیعی که آخوندها پرچمدار آن هستند همان تشیع صفوی است که شریعتی به آن حمله میکند. آن زمان نمیتوانستم بفهمم چیزی که او بر زبان میآورد کل حقیقت نیست و او به عنوان کسی که در بستری مذهبی پرورش یافته تعبیری آرمانگرایانه را از دین به تصویر میکشد و انتظارات خود از یک دین را به عنوان واقعیت بیان میکند.
اگر از نوشتههای او بگذریم، بیشتر کتابهایی که از او منتشر شده در حقیقت چیزی به جز سخنرانیهای به روی کاغذ آمده یا یاداشتهای درسی دانشجویان نیستند. همین مساله است که موجب میشود در مورد او زیاد سختگیری نکنم و اگرچه در مورد علمی بودن کارهای او شک دارم فقط بگویم هدف او زیر سوال بردن شرایط موجود با استفاده از هر وسیله بود، همان کاری که خود من زمانی که تدریس میکردم بارها انجام دادم.
یکی از دوستان بابا کتابفروشی کوچکی داشت که بیشتر قفسههایش پر از دیوان اشعار شاعران قدیمی بود و به همین دلیل من از او و کتابفروشیاش نفرت داشتم چرا که هم نمیتوانستم چیز دندان گیری در مغازهاش پیدا کنم و هم هر دفعه که از آنجا رد میشدیم بابا پول زیادی برای آن دیوانهای شعر که مهمترین ویژگیشان کاغذهای گرانقیمت و خطاطی خطاطان معروف بود به هدر میداد. یک روز که آنها داشتند حرف میزدند و من هم با بیحوصلگی داشتم به قفسهها نگاه میکردم چشمم به کتاب قطوری افتاد که نام جلال آل احمد روی آن بود. چند صفحه از کتاب را ورق زدم و متوجه شدم کتاب در حقیقت نوشته خود او نیست و یک نفر دیدگاههای او در مورد افراد یا وقایع را به شکل جداگانه دسته بندی کرده است. همین کتاب بود که موجب شد به جلال علاقهمند شوم و برای این که بدانم هر کدام از آن مطالب را چرا و در چه زمینهای گفته است به کتابهای اصلی او روی بیاورم. برداشتی که من از جلال دارم- و لزوما درست نیست- این است که او برای فرار از بستر مذهبیای که در آن متولد شده بود به هر دری زد و راههای مختلف را آزمود ولی چون برای خودش این رسالت را قائل بود که زبان مردم کوچه خیابان باشد و وقایع را از چشم آنها ببیند و داوری کند، در ورطهی عوامگرایی افتاد و با وجود این که در متن بسیاری از حرکتهای سیاسی-اجتماعی آن زمان بود به جایی که از آن برخاسته بود بازگشت.
سالها از مرگ شریعتی و آل احمد میگذرد و ما، به ویژه نسلی که از هر دوی آنها تاثیر گرفتهایم، آنها را به خاطر عقایدشان و از آن مهمتر به دلیل این که به بت تبدیل شده بودند سرزنش میکنیم. اما گاهی از خودم میپرسم آیا آنها مقصر بودهاند؟ در کشورهای با پشتوانهی تاریخی فلسفی یا علمی، افراد بسیاری نظیر شریعتی یا آل احمد میآیند، حرفشان را میزنند و میروند و گاه مورد تایید قرار میگیرند و گاه حتا دیده نمیشوند ولی در کشوری مثل ایران که در آن کسی نه حرفی دارد و یا اگر هم دارد جرات حرف زدن ندارد افرادی که کمی سواد و جرات دارند اگر بتوانند چیزی را که مردم دوست دارند بشنوند بر زبان بیاورند به زودی به بت تبدیل خواهند شد حتا اگر اندیشهشان اشتباه باشد زیرا کسانی که شنونده یا خوانندهی حرفهای این افراد هستند آگاهی یا سواد کافی برای به چالش کشیدن آنها را ندارند و اگر هم اشخاص با سواد دیدگاه آنها را زیر سوال ببرند از سوی مردم به همکاری با حکومت یا بیگانهپرستی متهم میشوند. بی دلیل نیست که بزرگترین نویسنده کشور، صادق هدایت، برای فرار از دست مردمی که زبانش را نمیفهمند و دردهای او را حس نمیکنند ترجیح میدهد کشور را ترک کند و در جایی که ادبیات هنوز ارزش دارد به زندگی خود خاتمه دهد. طعنهآمیز این که خود او پس از مرگ به یک بت تبدیل شد اما بتی که لمس کردن آن ممنوع بود… بتی که مظهر مرگ و نومیدی بود… بتی که تنها دلیل نگهداریاش در بتکده، ترساندن بتپرستان از رفتن به راه او بود.
بعید میدانم این بتپرستی به سر آمده باشد و اگر نه امروز، فردا بتهایی پدید خواهند آمد که دوباره از زبان مردم حرف میزنند و مردم را که همچنان در آرزوی یک بت جدید هستند به دنبال خود خواهند کشاند… این گاهوارهای است که در آن بزرگ شدهایم و همیشه یکنواخت تکان میخورد تا کودک از خواب بر نخیزد.
0