مدتها بود که دیگر مارش پیروزی از رادیو شنیده نمیشد و حتا تابوت شهیدی در خیابانها به حرکت در نمیآمد. انگار همه چیز کسل کننده شده بود و تنها راهی که برای مقابله با خمودگی وجود داشت روانه کردن پاسداران به خیابانها بود تا با دشمن پیشفرض خود که جوانان بودند مبارزه نمایند. اما این همهی ماجرا نبود و فقط خود حزبالهیها میدانستند در پشت پرده چه خبر است: نه تنها توان نظامی ایران به پایان رسیده بود که حتا دیگر از گروه گروه داوطلبانی که میخواستند راهی جبهه شوند خبری نبود زیرا بیشتر آنها کشته، زخمی یا اسیر شده بودند. اکنون کمتر میشد خانوادهای را یافت که یکی از اعضای دور یا نزدیکش در جنگ کشته نشده باشد و همین موجب میشد که خانوادههای معمولی تا جایی که میتوانند مانع رفتن پسران جوانشان به سربازی شوند و خانوادههای حزبالهی هم که معمولا یک یا دو شهید تقدیم جنگ مقدسشان کرده بودند اندک اندک در مییافتند که باید بقیه جوانانشان را حفظ کنند!
دیگر نه شعار جنگ جنگ تا پیروزی مفهومی داشت و نه تابلوهایی که در جادهها مسافت تا کربلا یا حتا بیتالمقدس را اعلام مینمودند. تنها چیزی که از شرایط جنگی هنوز به چشم میآمد وجود کوپن بود و انفجار گاه و بیگاه موشکهایی که در شهرها فرود میآمدند. بزرگترین دلمشغولی مردم بالا رفتن قیمت دلار بود و خیلی از مردم عادی هم به دلال ارز تبدیل شده بودند تا جایی که دوست خودم کامبیز که دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران بود از هر کس که توانست پول قرض گرفت و نزدیک به سیصد هزار تومان، دلار خرید که بتواند در کمتر از یک ماه پولش را دو برابر کند! با این که کوپنها دیگر ارزش چندانی نداشتند ولی خرید و فروش آن همچنان یکی از شغلهای مهم و پردرآمدی بود که در خیابانها و به ویژه در نزدیکی فروشگاههای تعاونی انجام میگرفت. تا جایی که به یاد میآورم در آن زمان- همانند امروز- آسانترین راه رسیدن به پول، دلالی بود زیرا به سرمایهای جز چربزبانی و فریبکاری نیاز نداشت. حتا پدر یکی از دوستانم که کارمندی بازنشسته و خجالتی بود و حتا فارسی را به سختی صحبت میکرد در کمتر از چند ماه و پس از گذراندن دورهی پادوگری در یک فروشگاه اتومبیل، خودش به یکی از شارلاتانترین دلالان مبدل شد و وضع زندگیشان کاملا بهبود یافت!
مدتی بود که از سربازگیری هم خبری نبود و کمتر میشد که پسران جوان را در خیابان برای داشتن کارت پایان خدمت یا کارت دانشجویی مورد پرسش قرار دهند. مردم عادی هم چنان درگیر سر وکله زدن با تورم و فراهم کردن نیازهای اولیه زندگی بودند که جنگ آخرین چیزی بود که ذهنشان را مشغول میکرد. آنها فقط امید داشتند که این جنگ فرسایشی پایان یابد تا شاید همه چیز مشابه روزهای فراوانی و ارزانی قبل از انقلاب شود چرا که تبلیغات دولتی کمبودها را ناشی از تحریم اقتصادی غرب میدانستند. تقریبا همه میدانستیم در پشت پرده گفتگوهایی برای پایان جنگ وجود دارد ولی به قدری از پر بودن زرادخانههای ایران اطمینان داشتیم و از منابع غیر رسمی میشنیدیم که ایران حتا از خود آمریکا و اسراییل هم سلاح میخرد که امکان نداشت باور کنیم اگر روزی جنگ به پایان برسد دلیلش فقدان سلاح برای نیروهای رزمنده است!
درست یادم نیست اول خمینی نوشیدن جام زهر را اعلام کرد یا نخست خبر آتشبس منتشر شد ولی هر چه که بود قطعنامهی پانصد و نود و هشت سازمان ملل موجب شد که جنگ به پایان برسد و مردم در حالی که هنوز نمیدانستند اجازه دارند پایان هشت سال مرگ و نابودی را جشن بگیرند یا نه، به شکل پنهانی لبخندی از سر رضایت بر لب بیاورند. بسیاری از نیروهای سپاه و بسیج که از شنیدن خبر آتشبس دچار شوک شده بودند از ترس واکنش افسران مافوق خود، که آنها نیز نمیدانستند پس از این همه تبلیغات برای ادامهی جنگ باید چه واکنشی نشان بدهند، سکوت کردند و خبرهایی نیز از خودکشی پاسداران شنیده میشد که نمیدانم تا چه اندازه حقیقت داشت. اکنون دیگر خمینی حتا برای طرفدارانش هم نیروی کاریزماتیک خود را از دست داده بود و تنها قهرمانی که مردم عادی میشناختند خاویر پرز دکوییار دبیر کل سازمان ملل متحد بود تا جایی که مادربزرگ نود سالهام چنان نام او را راحت تلفظ میکرد که من هنوز هر قدر تلاش میکنم نمیتوانم نام او را بدون تپق زدن بر زبان بیاورم!
راستش هنوز نمیدانم زهری که خمینی نوشید از چین وارد شده بود که تقلبی بود و این قدر دیر اثر کرد یا این که شوخ طبعی طبیعت موجب شد او دو سال دیگر زنده بماند و مزهی شکست را با تمام وجود حس کند ولی هر چه بود او دیگر نتوانست آن رهبری باشد که سالها وانمود کرده بود هست و در هر شرایطی قدرت تصمیمگیری دارد. در حقیقت از زمانی که او دیگر نتوانست بر موج حوادث و از آن مهمتر پیروزیها سوار شود از چشم هوادارانش به همان چیزی که واقعا بود نزول پیدا کرده بود: یک پیرمرد غرغروی غیر قابل تحمل ولی مقدس!
همهی ما میپنداشتیم با پایان جنگ خیلی چیزها تغییر کند و اگر نه آزادیهای سیاسی، که دست کم آزادیهای اجتماعی گسترش یابد ولی رژیم جمهوری اسلامی برای سرپوش گذاشتن بر شکست خود چنان فضای نفس کشیدن را محدود کرد که شیرینی به پایان رسیدن جنگ خیلی زود از خاطر همه رفت.
0